دخمه ساختن. سرداب برای مردگان ساختن. مقبره ساختن. گورخانه بنا کردن: خروشان بشستش ز خاک نبرد بر آیین شاهان یکی دخمه کرد. فردوسی. به آیین شاهان یکی دخمه کرد چه از زرد وسرخ و چه از لاجورد. فردوسی. یکی دخمه کردش به آیین اوی بر آنسان که بد فرۀ دین اوی. فردوسی. بفرمود تا دخمه دیگر کنند زمشک و زکافورش افسر کنند. فردوسی. یکی دخمه کردند شاهنشهی یکی تخت زرین و تاج مهی. فردوسی. زلشکر کسی کو بمردی براه ورا دخمه کردی بدان جایگاه. فردوسی
دخمه ساختن. سرداب برای مردگان ساختن. مقبره ساختن. گورخانه بنا کردن: خروشان بشستش ز خاک نبرد بر آیین شاهان یکی دخمه کرد. فردوسی. به آیین شاهان یکی دخمه کرد چه از زرد وسرخ و چه از لاجورد. فردوسی. یکی دخمه کردش به آیین اوی بر آنسان که بد فرۀ دین اوی. فردوسی. بفرمود تا دخمه دیگر کنند زمشک و زکافورش افسر کنند. فردوسی. یکی دخمه کردند شاهنشهی یکی تخت زرین و تاج مهی. فردوسی. زلشکر کسی کو بمردی براه ورا دخمه کردی بدان جایگاه. فردوسی